یه روز یه مردنزد خدا شکایت میکنه که چرا زن ها آسوده خاطرن و همش تو خونه هستند راحتند وکاری نمیکنن ..
روز بعد که از خواب بیدار میشه میبینه که زنه...
لباس های همسرو بچه هارو آماده میکنه همسرش میره سرکار اونم بچه هارو به مدرسه میبره وبرمیگرده خونه وشروع به کارای خونه میکنه لباس های کثیف رو جمع میکنه میشوره اتاق ها رو هم جارو میکنه آشپزخونه رو جمع میکنه ظرفارو میشوره خلاصه بعد از کلی کار وگردوگیری میبینه ظهرشده غذا درست میکنه ومیره دنبال بچه ها بچه هارومیاره لبس هاشون رو عوض میکنه بعد بهشون غذا میده غذارو که خوردن دوباره میره آشپزخونه روجمع میکنه وظرفارو میشوره خلاصه یه استراحت کوتاهی میکنه میبینه شب شده دوباره شروع به پختن شام میکنه همسرش میاد شام میخورنند بچه هارو میخوابند ..بعداز کلی کار وخستگی به عشق بازی با همسرش میپردازد صبح که ازخواب بیدارمیشه میگه خدایا غلط کردم میخواهم برگردم به چند روز قبل .
خدامیگه: باشه ولی باید9 ماه صبرکنی چون تودیشب باردارشدی..



خرید عینک ویفری
" loop="-1" >
نظرات شما عزیزان: